گروه هنری میچد

این وبلاگ منعکس کننده نظرات و دیدگاه های گروه هنری میچد می باشد!

گروه هنری میچد

این وبلاگ منعکس کننده نظرات و دیدگاه های گروه هنری میچد می باشد!

آخرین کاروانسرا

نگاهی به جشنواره هنری ملبورن

ابوالقاسم جاوید

 

در یک شب آخر هفته ، که تمام شهر تقریبا خلوت تر هست ، در بیرون ساختمان قدیمی و زیبا " ساختمان نمایشگاه سلطنتی " در زیر نور کمرنگ ، به انبوهی از جمعیت مشتاق برمی خوری که برای گرفتن بلیط و ریزرو نمودن جا برای تماشای تئاتر " آخرین کاروانسرا  " نمایشی از گروه تئاتر"دوسولیل" (خورشید) فرانسوی، صف کشیده اند. ترکیبی از گروههای مختلف سنی مردم ، در صف عریض و طویل که گاهی با خنده و گاهی با خمیازه به دروازه بزرگ چوبی سالن نمایش خیره میشوند  تا هرچه زودتر ، به اول صف برسند و جای برایشان دست و پا کنند. شاید بتوان گفت که تئاتر" آخرین کاروانسرا " یکی از دیدنی ترین و پر بیننده ترین بخش  جشنواره ملبورن باشد که با موضوع پناهندگی از پناهجویان افغان ، ایرانی ، عراقی و کرد ، بر روی پرده رفته و بااستقبال زیادی مواجه شده است.

 

جشنواره هنری بین المللی ملبورن از سال 1986 به بعد ،همه ساله در ماه اکتبر برگزار میشود و در این جشنواره ، موسیقی ، رقص ، نمایش های تجسمی و تئاتر، از کشورهای مختلف به نمایش در می آید. در ضمن باید یاد آور شد که جشنواره هنری ملبورن یکی از قدیمی ترین و معتبر ترین رویداد های فرهنگی این کشور بشمار می آید.

 

امسال نیز این جشنواره از 6 تا 22 اکتبر برگزار گردید. از افغانستان و ایران هیچ نماینده ای حضور نداشت اما خانم شقایق بهشتی بعنوان دستیار از ایران ، عزیزالله همراه از افغانستان همراه با موریس دیروزر همان کارگردانی که دو ماه قبل سفری داشت به افغانستان و تئاتر رومئو و ژولیت را در کابل کارگردانی کرده بود، در ترکیب بازیگران گروه تئاتر " دوسولیل " دیده می شدند که در نمایش کاروان نقش ایفا می نمودند.

 

گرچند ، موضوع تئاتر مربوط است به مسایل پناهندگی که کشتی " تمپا " یکی از داستان های آن می باشد و این برای دولت فدرال آسترالیا زیاد خوشایند نیست اما انبوه تماشاچیانی که به دیدن آن می رفتند ، دولت محلی و ایالتی ویکتوریا را برآن داشت تا برخلاف توقع ،به تمدید نمایش تئاتر گروه دو سولیل  براید و برای دو نمایش دیگر بیش از 160 هزار دالر دیگر بپردازد.

 

گروه دوسولیل، این بار با 32 هنرمند و بازیگر از کشورهای مختلف به این جشنواره شرکت نموده بود که هرکدام در ساختار یکی از داستانها نقش محوری بازی میکردند. با این ویژگی ، گروه تئاتر دوسولیل را باید، یک گروه هنری بین المللی دانست که با جذب نمودن بازیگران و کارگردانان از کشورهای مختلف تا اندازه شهرت بین المللی دارد. جیرمی جینز هنرمند آسترالیایی عضو دوسولیل معتقد هست که همین چند فرهنگی بودن این گروه هنری است که آن را برای تمام ملل قابل قبول و جذاب ساخته است و از کارهایش استقبال میشود.

 

بعلاوه ، خانم مونچکین که برای چندین دهه رهبری این گروه را بعهده دارد ، 29 نمایش از وقایع تاریخی جهانی  را مانند انقلاب فرانسه ، جدایی هندوستان ، سرگذشت نوردم سیهانوک بادشاه کمبودیا ونمایشنامه های از مشاهیر ادبیات جهان مثل ویلیام شکسپیر و مولر را کارگردانی نموده است. در تئاتر دوسولیل بیشتر سعی میشود که ارزش های فرهنگی آسیایی و غربی در کنار هم تلفیق شوند.

 

آخرین کاروانسرا، دومین برنامه از کارهای دوسولیل می باشد که در آسترالیا به نمایش در آمده است. داستان آخرین کاروانسرا  ، مجموعه   داستانهای متنوعی است از زندگی پناهجویانی افغان ، ایرانی ، عراقی و کرد که خانم آریانی مونچکین ، طی مصاحبه هایش با آنان  از زبان خودشان در کمپ " سنگته " فرانسه ، لمبوک اندونزی ، ویلاود سدنی آسترالیا و نیوزیلند جمع آوری نموده است.

 

زبان مورد استفاده در نمایش ، بخصوص در داستانهای که مربوط به افغانستان و ایران می باشد ، فارسی و فرانسوی است و از انگلیسی نیز بعنوان زبان نوشتاری برای ترجمه مکالمات برای تماشاچیان آسترالیایی بهره برده شده بود.

 

آخرین کاروانسرا، کلا از دو قسمت مجزا تشکیل شده است. قسمت اول آن با نام " رودخانه خشن " که 21 صحنه در آن نمایش داده میشود یاد می گردد. راهرو یا دالان ( آسیایی مرکزی ) صحنه اول و آزادی کابل آخرین صحنه در این قسمت می باشد. قسمت دوم با عنوان  " اصلیت و فاصله " نیز از 23 صحنه تشکیل یافته است که " در راه آسترالیا " صحنه اول و " انگلستان ، پرتگاه سفید " صحنه آخر آن می باشد . در کل ، 42 صحنه به نمایش در می آید که بیشتر صحنه ها مربوط میشوند به افغانستان ، ایران و کردستان.

 

خانم آریانی با رویکرد به یک پدیده بغرنج اجتماعی دهه های اخیر یعنی آوارگی و پناهندگی سعی ورزیده تا نگاهی عمیق تر به مسئله پناهندگی بیندازد. بهمین رو ، وی طیف گسترده ای از پناهندگان را از کشورهای مختلف مورد مطالعه قرار داده است. وی از روبرو شدن پناهندگان با انبوه از مشکلات اعم از گذرگاههای صعب العبور ، قاچاقچیان انسان ، برخورد غیر انسانی نیروهای مرزی از روسیه گرفته تا فرودگاه پاریس و بالاخره آسترالیا ، از زبان زن و کودک ، پیر و جوان و اقشار مختلف پناهندگان ، با زبان گزنده ای به نقد سیاست های سختگیرانه دولتهای غربی در قبال پناهندگان میپردازد.

 

نمایش با صحنه ای وحشتناک از کشتی شکسته ای ماهی گیری آغاز می گردد که بیش از 400 پناهجوی افغان را در دل آبهای اقیانوس آرام و هند حمل می کند و سرنشینان کشتی در انتظار فرج اند تا دستی از غیب برآید و زندگی آنها را از شر آبهای خشمگین اقیانوس که هر لحظه مواج تر میشود ، نجات دهد؛ و در این گیرو دار ، کشتی ناروژوی "تمپا" از راه فرا می رسد و ناجی کشتی شکستگان ناامید پناهجو میشود.

 

در آنسوی مرز ، صحنه ای از دادگاه به نمایش در می آید که یک پناهنده بعد از رد شدنش از سوی اداره مهاجرت آسترالیا ، درخواست تجدید نظر نموده است . چهره مضطرب و نگران پناهجو از یکسو ، آسایش خواطر قاضی داد گاه استیناف موضوعی است که دو دنیای متفاوتی را ترسیم می نماید . یکی نگران آینده و سرنوشت نامعلومش ، عاجز از درک زبان قاضی و دیگری ، عاجز از درک مشکل پناهجو است . نقد گزنده و تلخ اما با زبان نمایش.

 

خانم آریانی بعد از ترسیم تصویر پناهندگی ، دوباره به کشورهای مبداء بر می گردد و به ریشه یابی و موشکافی آن بر می آید. در آنسو ، طالبان را با آن ظاهر عجیب و غریب نشان می دهد که زندگی را بر مردم حرام کرده است و نیروهای امر به معروف و نهی از منکرش بخواطر تلویزیون و لوازم دیداری و شنیداری به کشتار بی رحمانه ای دست می زنند و مردم مجبورند تا زندگی شان را مخفیانه بفروش رسانند تا راهی آوارگی را در پیش گیرند و در فرجام ، دختر از مرز میگذرد و مادر می ماند و مادر وقتی پولهایش را از جیب قاچاقبر کشته شده بیرون می آورد از خوشی نزدیک غش می کند. این است نمونه داستان زندگی پناهندگان که دست از زندگی اول شان شسته و به امید فردای بهتر راه خارج را در پیش گرفته اند.

 

با همه اینها ، داستان یکی نیست . در " شب تابستانی تهران " ننه برای شنیدن صدای پسر (اسکندر ) و دخترش ( پرستو ) که راهی خارج شده اند و نمیدانم از کدام کشور اروپایی درخواست پناهندگی کرده اند ، لحظه شماری می کند و به نذر و نیاز متوسل میشود. ننه با شنیدن خبر تلفن پرستو از جا برمیخیزد و همین که گوشی را میگیرد به پرستو سفارش می کند که مواظب اسکندر باشد که وی هنوز " بچه " هست .

 

مشکل پناهندگی

گرچند خانم آریانی با به تصویر کشیدن مشکل پناهندگی که در دهه هشتاد میلادی ابعاد گسترده ای یافته است ، یک تصویر کلی ارائه میدهد ولی ، پناهندگی آنطوریکه از قوانین ملل متحد بر می آید ، برای تمام کسانی که درخواست پناهندگی میدهند ، صدق نمی کند. پناهجو صرفا به آن دسته از آوارگانی اطلاق میشود که بخواطر یکی از شرایط پنجگانه مطابق باقانون ملل متحد درخواست پناهندگی داده باشد. بناء ، پناهجویان اقتصادی که بخواطر رفاه و زندگی بهتر کشور شان را ترک می کنند اطلاق نمی شود؛ ولی خانم آریانی دیدی دیگری به قضیه دارد. وی میگوید : چه فرقی می کند. اکثر کسانی که کشور شان را بخواطر فقر هم رها کنند ، بازهم، فقر  زایده نظام دیکتاتوری و یا استبداد دینی است. 

 

تصویر بهتر

عارف فیاضی از جامعه هزاره ویکتوریا که بصورت داوطلبانه در جشنواره بین المللی ملبورن حضور داشته است نسبت به برگزاری جشنواره امسال با دید خوشبینانه ای می نگرد. وی امیدوار هست در سالهای بعد بتواند نمایندگانی از افغانستان نیز در جشنواره ملبورن ، از هنر کشورش نمایندگی نماید. وی معتقد هست که تئاتر " آخرین کاروانسرا " تاثیری خوبی بر روی تماشاچی گذاشته است زیرا تصویر افغانها در اذهان آسترالیایی ها هنوز هم تصویر مخدوش زمان طالبان می باشد بناء حضور هنری افغانها در جشنواره هنری ملبورن میتواند به تغییر اذهان افکار عمومی کمک نماید ؛ که این حضور فرهنگی را امسال گروه هنری دوسولیل تا اندازه ای جبران نموده است.

۲۲ اکتبر ۲۰۰۵

 

مجسمه داود با هئیت بودایی

  نگاهی به تازه ترین  اثری هنری یک مجسمه ساز جوان

ابوالقاسم جاوید – ملبورن آسترالیا

سه دهه جنگ در افغانستان باعث شد تا میلیونها نفر از کشور گریخته و برای سرپناه یافتن به کشورهای همسایه و اکناف دنیا پراکنده شوند. مهاجرت با هردلیلی (مخصوصا جنگ) باشد هم جنبه های منفی دارد و هم مثبت. در این میان ، برای ما افغانها , مهاجرت با همهء بدی ها و تلخیهایش , ثمراتی نیز داشته است.

 

افغانها در دههء هشتاد میلادی ، بزرگترین رقم پناهجویان دنیا را تشکیل میدادند  که چندین میلیون آن در ایران و نیز در پاکستان  زندگی می کردند. شاید بتوان گفت که عمده ترین تاثیرپذیری این مهاجرت میلیونی ما افغانها به ایران در عرصه فرهنگ و هنر بوده است .

 

اشتراکات زبانی موجب گردیده بود که افغانها پیوندهای فرهنگی گسترده ای را همراه با هم زبانان شان در ایران ،ایجاد کنند. شعر ، داستان و در مجموع ادبیات ، نقاشی ، خطاطی و عکاسی نمونه های اند که عرصهء بسیار فراختری را در میان جامعه مهاجر پیدا نموده اند. اما در این میان ،سنگتراشی نیزجایگاه ملموسی را در میان مهاجرین دارد.

 

از آنجاییکه سهم افغانها در بازار کار ایران بیشتر به کارهای شاق  می باشد ؛ سنگتراشی نیز بخواطر شاق بودن آن ، میراثی است که ناخواسته کارگران افغانی را بخود کشانده است. چه بساء در این میان ، کارگران بسیار ماهری بوجود آمدند که توانسته اند بر بازار وسایل تزئینات سنگ ایران از خود نام و نشانی بیابند.

 

روی آوری افغانها به سنگتراشی اغلب از روی ناچاری و نا بلدیت به کارهای حرفه ای دیگری شده است و در این کار ، نه آموزشی درکار بوده و نه هم تخصصی. فقط تجربه وتلاش ، جایگاه آنها را در بازار کارسنگ پررونق ساخته است .

 

بیشتر سنگتراشان افغانی در ایران ، وسایل تزئیناتی از قبیل شومینه ، گلدان  و مجسمه های حیوانات تولید میکردند. با سخت تر شدن شرایط زندگی و کار در ایران برای افغانها، تعدادی به پاکستان روی آوردند که بزودی با تجربیاتی و اندوخته های حرفه ای شان در بازار نه چندان گسترده و نوپای پاکستان ، صاحب کسب و کاری پررونقی شده اند.

 

بازار سنگ پاکستان بویژه وسایل تزئیناتی ، طی 10 سال آخیر رشد قابل ملاحظه ای  یافته است که آنهم به یمن وفور سنگ ارزان افغانستان می باشد که بدون هیچگونه مالیاتی میان سالهای 1992 میلادی تا سقوط طالبان در سال 2001 وارد پاکستان میگردید.

 

اما مجسمه سازی تا هنوز هم بصورت علمی اش در میان سنگتراشان افغانستانی مطرح نشده است و تا هنوز یک اثری هنری در خور و ارزشمند با خصوصیات و ارزش های  شرقی  ، پدید نیامده است .

 

در این وسط، ضامن حسین استثنایی است که اگر مجال یابد بدون شک هم خلاقیت اش گل خواهد کرد وهم سرآغازی خواهد بود که مجسمه سازی را نیز در بازار سنتی و رایج سنگتراشان بصورت علمی ترش  در خواهد آورد و شاید هم وی ، خالق یک اثر ماندگار هنری تازه شود .

 

ضامن بدون شک یکی از شاخص ترین نماینده سنگتراشان کشور است که در غربت توانسته در رشته مجسمه سازی درس بخواند. گرچه وی هرگز در ایران نبوده تا سنگ تراشی را از آنجا به ارث برده باشد ولی ، جوان مستعد و خلاقی است که با ذهن هنری و توانمندش درعرصهء مجسمه سازی درخشش های فرارویش قرار دارد.

 

تقلید ازاثر مایکل آنژ

ضامن حسین متولد 1977 میلادی  در کویته پاکستان است. وی فارغ التحصیل مجسمه سازی از دانشکده ملی هنرهای زیبای لاهور پاکستان می باشد. ضامن ، تا حالا چندین مجسمه سنگی بسیار ارزشمند پدید آورده است که وی در زمان تحصیل اش توانسته از فروش آنها و طرحهای دیگرش ، چرخهء زندگی اش را بچرخاند.

 

آخرین اثری طراحی شده اش ، مجسمه ایست شبیه مجسمه ای  "داود" اثری مایکل آنژ که تغییراتی نیز در آن دیده میشود. در نگاه اول ، مجسمه داود ، کاملا خصوصیات مجسمه داود مایکل آنژ را دارد که اکنون در گالری " اکادمی "شهر فلورانس ایتالیا نگهداری میشود ولی مهمترین تغییر در طراحی شبیه سازی مجسمه داود آنست که این مجسمه با سر بدون مو همانند راهبه های بودایی فلات تبت ( دالای لامایی ها )  می ماند.

 

ضامن حسین مدت دوسال آناتومی مطالعه نموده است وپس از آن  ، به طراحی مجسمه در حال ساخت اش پرداخته است. 

 

در اینکه چرا وی تغییراتی را درطرح تازه مجسمه داود داده است ، می گوید: گرچه این مجسمه از نظر ظاهری تمام خصوصیات اثر مایکل آنژ را دارد ولی ، تناسب و زیبایی اندام را من خودم تغییر داده ام تا بی بینم که داود چگونه بنظر می آید؟ من یک شخصیت سنگین تر در داود با سر تراشیده می بینم تا داود اصیل با موهای فردار. همین تغییر، آن را شبیه راهبه های بودایی ساخته که اینک ، با داود انجیلی تفاوت زیادی دارد.

 

پروژه ای که ضامن روی دست گرفته نه کار یکسال و یک نفر است که چندین سال باید روی آن  کار شود ؛ که همین مسئله مشکلاتی اقتصادی را پیش روی وی نهاده است. پیش بینی میشود این طرح با خصوصیات فعلی اش، چند تن سنگ یکدست با هزینه بالغ بر 4ونیم میلیون افغانی می طلبد که ضامن از همین حالا برای بثمر رساندن این پروژه بزرگ در صدد است تا منبع و منابعی ( اسپانسر شیب ) را بیابد. زیرا این هزینه ایست که وی قادر نیست به تنهایی از عهده آن برآید ، بویژه آنهم با زندگی یک هنرمند شرقی که شاید بتوان گفت یک زندگی معمولا مفلسانه است .

 

رویکردی به هنر شرق

اکثر هنرمندان امروزی به شیوه غربی کار می کنند، مخصوصا در مجسمه سازی . بدین صورت که کارکردن  با گچ اصولا در " قالب " اندازه و شکل گیری میشود و قالب ، متد و اصول مجسمه سازی غربی است ؛ ولی ضامن با هردو شیوه کار آشنایی کامل دارد . ازآنجائیکه سنگتراشی قدامت شرقی  دارد یعنی در واقع شیوه شرقی است , تصمیم گرفته تا بجای کار نمودن با گچ ، با قلم و چکش  روی سنگ کار نماید.

 

وی معتقد هست که از قرن 18 میلادی بعد از انقلاب صنعتی ، هنر بطور کل دچار اضطراب و آشفتگی تعریفی است که ابعاد این آشفتگی را در تمام عرصه های هنری میتوان دید. متاسفانه از قرن 18 به بعد در شرق ، یک اثر ارزشمند هنری متولد نشده است که خصوصیات وویژگی هنر و فرهنگ شرقی را داشته باشد.

 

وقتی در مورد پروژه خودش پرسیدم که فکر نمی کند در طراحی اثرش ، تراوش های ذهنی غربی در آن دیده میشود ؟ گفت:" بی بینید ، اصولا شرق با همهء بدبختیهایش هنوز هم میتواند بازتابگر فرهنگ اصیل شرقی باشد و من هم سعی ام اینست که این ملحوظات را مد نظر داشته باشم .  بطور مثال ، ما از تاریخ میتوانیم استنباط کنیم که ، تجاوز و فتوحات نظامی ماندگار نیستند. تنها ماندگاری را میتوان در آثار هنری و فرهنگی دید. ازین روست که چنگیزخان ، هلاکو و تیمورلنگ نتوانستند با فتوحات شان میراث فرهنگی و هنری ، ایران ، هند و افغانستان امروزی را از بین ببرند. هنوز هم بوداها حرفی برای گفتن دارند و میراث گرانسنگ یک تمدن بشمار می آیند . چه با آن عنادت ورزیم و یا به تحسین اش بنگریم. ولی یک نکته را نمیتوان انکار کرد که ، حتی در ساخت بوداهای بامیان هم ردپایی از یک هنرمند مشخص مانند مایکل آنژ دیده نمیشود که متعلق به این دیار باشد و نه هم شیوه افغانی ؛ ویا حد اقل در حال حاضر نمیتوانیم این را ثابت نمایم. با همهء اینها بوداها متعلق به شرق اند و بازمانده تمدن بودایی . منظورم ازین گفته این است ، ما در حال حاضر یک ابهام در رد یابی هویت خود داریم. ما مجسمه سازی بومی های هندی ، آفریقایی ، آسترالیایی {ابوریجنال} ، میان آمریکایی اصیل و مصری و... داریم اما هیچ مجسمه سازی افغانی به شمول مجسمه بودا نداریم .البته این گفته از نظر سنتی است.

 

هنگامیکه صحبت از شرق بمیان آمد و فرهنگ شرقی ، از وی سوال کردم که مجسمه داود که وی طراحی کرده است یک مجسمه مردانه عریان می باشد که این بنفس خودش حد اقل در این دیاری که زندگی می کند چه از نظر مذهبی و چه از نظر سنتی با فرهنگ مردم همخوانی ندارد ، در این مورد نگرانی ندارد که از سوی بنیادگرایان که مجسمه سازی را از نظر اسلامی کفر میدانند و آنهم اگر لخت باشد ، مورد تهدید قرار بگیرد؟

 

وی اعتقاد دارد: " امروزه ما میدانیم که افغانستان یک کشور واحد نبوده بلکه یک حوزه تاخت و تاز بشمار می رفته . بدین رو ، ما دوره های گذار تمدنی مختلفی داشته ایم . از بودائیت گرفته تا تمدن اسلامی. دلیلی نمی بینم از اینکه افغانستان یک کشور اسلامیست و مجسمه سازی در آن جزو ممنوعات باشد. بعلاوه ، در اسلام هم ، فرهنگ و هنر با دیده قدر نگریسته میشود و تصور نمی کنم که در دنیای کنونی مرزهای فرهنگی را اینچنین محدود بسازیم. فکر نمی کنم که کارهای هنری و فرهنگی تضاد با دیانت داشته باشد و علاوتا از نظر سنتی نیز، ما جزء کشورهای هستیم که تمدن های بزرگی مانند بودیسم و بوداها را تجربه کرده ایم . بناء ، در این مورد زیاد نگرانی نمی بینم".

 

داود برایم همیشه فریبنده بوده است

بنظر می رسد که وقتی صحبت از هنر شرق در میان است باید زمینه های یک اثر هنری نیز باید از آن ریشه بدواند. مثلا" داود " مایکل آنژ مسلما از یک چنین پس زمینه های محیطی و فرهنگی برخوردار هست زیرا ، این اثر ماندگار بر بخش طلایی یونان کلاسیک بنا شده و با یک چنین ویژگی ، چرا وی مجسمه دیگری را طراحی نکرده است که حامل پس زمینه های فرهنگی و محیطی خودش باشد ؟ و قطعا یک اثر ماندگار محصول یک فرهنگ و بستر ماندگار می باشد.

وی در این باره می گوید:"داود کار مایکل آنژ همیشه برایم فریبنده بوده است و بدون شک هنوز هم برای تمام دنیا جذاب است . من همیشه به این اثر و سادگی در حالت کلاسیکی یونانی آن به چشم تحسین نگریسته ام . باوجود این ، طرح من متفاوت است و میتواند بارهای فرهنگی گذشته ما را (بودیسم) داشته باشد. چنانچه میدانید مایکل آنژ یک غول دوره رسانس و دوره تجدید حیات معیارهای یونانی در کارهای هنری و معماری بود و اثرش نیز چنین است. آنچه که به من مربوط است ، من سعی خودم را کرده ام تا معیارهای اینجا هم در آن گنجانده شود ولو اندک؛ پس چه چیزی بهتر از بودیسم میتواند باشد؟ با وجود اینکه ما  رسانس و امثال آن  نداریم ولی این بدین معنی نیست که دست روی دست گذاشته و هیچ کاری نکنیم.

 

22/9/2005

 

مصاحبه با شقایق بهشتی ( از گروه هنری دوسولیل فرانسه)

(اشاره)

ما چند مصاحبه با دست اندرکاران گروه هنری تئاتر دوسولیل را به نشر می سپاریم که در قالب گروه هنری دوسولیل از فرانسه به فستیوال هنری ملبورن شرکت نموده بودند. این گروه با سرپرستی خانم آرین مونچکین با نمایش " آخرین کاروانسرا " در جشنواره هنری ملبورن اشتراک ورزیده بود. آخرین کاروانسرا نمایشی است با موضوع پناهندگی  از داستان و سرگذشت زندگی پناهجویان افغانستانی ، ایرانی ، عراقی و کرد. آخرین کاروانسرا از استقبال فراوانی در جشنواره ملبورن برخوردار بود و یکی از دیدنی ترین قسمت این جشنواره. همین تئاتر و نمایشنامه توانست برترین جایزه هنری جشنواره را بخود اختصاص دهد. متاسفانه نتوانستیم بخواطر مصروفیات زیاد  خانم آرین ( سر پرست گروه دوسولیل ) با وی مصاحبه ای داشته باشیم ولی با چند تا از اعضاء این گروه گپ و گفتی دوستانه ای انجام داده ایم. خانم شقایق بهشتی ایرانی الاصل فرانسوی بعنوان دستیار اجراء نمایش و عزیزالله همراه از افغانستان و موریس دیروزر کسانی اند که بما فرصت دادند تا از نزدیک گپ و گفتی داشته باشیم. اینک در پی مصاحبه با شقایق بهشتی را بدست نشر می سپاریم . امید است که برای خوانندگان مفید و سودمند واقع شود. 

 

تهیه و ترتیب از : عارف فیاضی و ابوالقاسم جاوید

 

سوال : متولد چه سالی هستی؟

شقایق: من متولد سال 1354 خورشیدی در تهران هستم ولی من هیچ وقت ایران زندگی نکرده ام یعنی از یکسالگی همراه والدینم به فرانسه آمده و در واقع بزرگ شده فرانسه می باشم

 

س: از چه سالی به گروه دوسولیل پیوسته ای؟

ش: 5 سال پیش

س:چطور شد که تصمیم گرفتی به این گروه بپیوندی؟

ش:من در سن 17 سالگی  نمایش "لیزا تریت " یک نمایش تراژدی عشقی را در آنجا دیدم و بی نهایت تحت تاثیر این نمایش قرار گرفتم . از طرف دیگر از یک خانواده هنری میایم .پدرم دکترای ادبیات نمایشی دارد و از کودکی خودم را در محیط هنری یافتم و بهمین رو ، میخواستم در محیط هنری هم کار کنم. وقتی در دانشگاه دوره فوق لیسانس زبان فرانسه بودم ، یکمرتبه به سرم زد که دانشگاه را ترک بکنم و دلم میخواست که وارد دنیای هنر بطور عملی شوم نه بصورت تئوری. البته همانطور که میدانید ، در فرهنگ ما زیاد رسم نیست که یک دختر خانم برود و در تئاترو این قبیل کارها سهم بگیرد و از سوی دیگر ، والدینم مرا طوری پرورش داده بودند که از نظر روحی باید استاد دانشگاه بشوم ولی ، با همهء این موانع من لحظه فکر کردم که این خودم نیستم که در باره سرنوشتم تصمیم میگیرم . یعنی عنعنات و خانواده هستند که سرنوشت ما را تقدیر می زنند. بناء در صدد برآمدم که درتصمیم آینده و سرنوشتم را خودم بگیرم و بهمین رو ، دانشگاه را ترک کردم وبه گروه دوسولیل پیوستم.

 

س: به چه صورت به این گروه منظورم گروه دوسولیل پیوستی؟

ش: در آن زمان خانم ( منظورش خانم آرین مونچکین هست سرپرست گروه دوسولیل ) ورکشاب داشتند و وقتی آمدم و خودم را معرفی کردم مرا پذیرفت و بعد از ختم دوران ورکشاب ، خانم تصمیم گرفت که من هم عضو گروه باشم و در گروه باقی بمانم .

 

س: در نمایشنامه حاضر که در ملبورن اجرا می کنید شخصا شما چه نقشی دارید؟

ش:نقش یک جوان افغانی ، نقش یک جوان ایرانی و نقش یک مترجم آسترالیایی را بازی می کنم .

 

س: پیش از آنکه این تئاتر یا نمایش روی صحنه بیاید ، شما با خانم آرین کمک کرده اید در قسمت مصاحبه با پناهجویان یعنی در واقع دستیارش بودید، من درست گفتم؟

ش: بلی ، کاملا . من مدت یکسال همراه خانم در آسترالیا ، اندونزی ، نیوزیلند و خود فرانسه مستقیما نقش یک ترجمان گروه برای مصاحبه با پناهجویان را بعهده داشته ام . زیرا در آنوقت من تنها عضوء گروه بودم که بزبان فارسی مسلط بودم وازین جهت سودمند واقع شدم و توانستم همراه خانم در جمع آوری مصاحبه ها ویرا همراهی کنم و برای تکمیل این پروژه من ترجمان رسمی بودم.

 

س: چطور شد که بیشتر صحنه های این نمایشنامه { آخرین کاروانسرا } مربوط اند به پناهجویان افغان؟

ش:خوب ، بعد از دهه هشتاد میلادی بخواطر جنگ های داخلی افغانستان ، افغانها بیشترین پناهجویان دنیا را تشکیل میدادند . گرچند در حد کمترش ، پناهجویان ایرانی ، عراقی و کرد را میتوان در اکناف دنیا دید ولی رویکرد و مطالعه وضعیت پناهجویان افغان همه جا آسان بنظر می رسید.

 

س: خوب شما گفتید که نقش یک مترجم را بعهده داشتید ، درست که زبان پناهجویان  فارسی است ولی لهجه ها فرق دارد و بویژه برای شما که در فرانسه بزرگ شدید  وقتی با پناهجویان افغان مصاحبه می کردید احساس نمی کردید که هنگام صحبت تان با پناهجویان دچار مشکل ارتباطی هستی؟ بصورت دیگر اینکه آیا مواردی بود که شما نتوانسته باشی براحتی سوالات را برای آنها تفهیم و جواب آنها را هم باسانی درک بکنی؟

ش: من هم پیش از آغاز کار نگرانی داشتم . ولی وقتی مصاحبه ها را شروع کردیم  و با آنها گپ می زدم ، نگرانی ام رفع شد. ما زبان مشترکی داریم البته با تفاوت لهجه. تصور نمی کنم که این تفاوت لهجه آنقدر زیاد باشه که در ارتباط برقرار کردن مشکلی بوجود بیاورد. ممکن است که بعضی اصطلاحات و واژه ها فرق کنند مثلا شما بگید چوکی و ما بگیم صندلی ولی مشکل عمده وجود ندارد. شما اگر ایران هم بروید می بینید که لهجه شمال ایران با تهران یکی نیست .

 

س: گروه دوسولیل چند ماهی قبل سفری داشت به افغانستان . آیا شما هم در این سفر گروه را همراهی می کردید؟

ش: بلی . ما در ماه جون چهل نفر رفتیم آنجا و یک ورکشاب یک ماهه  تهیه کردیم  برای جوانان آزاد که علاقه مند بکار تئاتر بودند ورکشاب دادیم نه دانشجویانی از دانشگاه هنری را. بعد از دوره ورکشاب ، خانم آرین برای بیست تن از کسانی که در ورکشاب سهم گرفته بودند ، توصیه کرد که گروه خودشان را تشکیل بدهند و کارهای هنری شان را شروع کنند که همین بیست نفر ، گروه آفتاب را تشکیل دادند و تمرینات شان را شروع کردند. نتیجه کار آنها همان تئاتر رومئو و ژولیت در تئاتر تابستانی کابل بود که البته موفقیت های هم داشت. البته وقتی ما افغانستان را ترک کردیم و رفتیم آمریکا برای اجرای آخرین کاروانسرا ، از آنجا پیغام رسید که دوستان در گروه آفتاب در اجرای نمایش شان دچار مشکل شده اند و احتیاج به کمک دارند . همانجا بود که خانم آرین با عجله مرا و آقای موریس دیروزر را از نیویورک  به کابل فرستاد و من برای باردومم به کابل رفتم.

 

س: گروه شما تصمیم دارد که کار را ادامه دهد در افغانستان ؟ زیرا شما حالا  نوزادی دارید آنجا بنام گروه تئاتر آفتاب که دقیقا همان معنی دوسولیل را دارد .

ش:البته که بلی . همانطور که شما اشاره کردید گروه آفتاب نوزادی هست که باید به ثمرش رساند و بعلاوه ، اکنون ما رابطه ای عمیقی با گروه آفتاب در کابل داریم . تازه ما وقتی رفتیم افغانستان چیزهای زیادی آموختیم و از آموخته هامان در نمایشنامه " آخرین کاروانسرا " هم بهره های فراوانی برده ایم. افغانستان کشوریست که در راه بازسازی اش قرار دارد؛ تئاتر و هنر نیز در این کشور باید بازسازی شود.

 

س: شما در افغانستان رفتید و همه چیز را را نزدیک دیدید ، در کل زمینه کارهای هنری را چگونه ارزیابی می کنید؟

ش:من شناختی زیادی آز آنجا ندارم ولی برداشت های اولیه من بعد از صحبت های که با جوانان داشتم  ، من امیدی زیادی می بینم . کشوری که بعد از چندین دهه جنگ وویرانی باقی مانده از آثار جنگ بیرون آمده  ، میشود گفت که امیدواریهای زیادی  در آن دیده میشود ولی کار زیادی میخواهد تا بتوان اثار چندین دهه جنگ را از تمام زوایای زندگی مردم آن زدود واین کار یک شبه امکان پذیر نیست . بخصوص زدودن آثار جنگ و بدبختی در بخش فرهنگی کار آسانی بنظر نمی رسد و بازهم بخصوص وقتی پای سنت و رسومات بمیان بیاید شکستن این حصار مشکل تر از هر امری دیگریست. البته بعضی سنت ها زیبا اند و بعضی سنت ها جامعه را بیشتر به عقب می راند. آنچه که مربوط به بازسازی فرهنگی میشود باید اول تشخیص داد که از میان آثار مخرب جنگ و سنت های بسته آن چه چیزی را باید گذاشت کنار تا جوانان بتوانند رشد کنند. وازین جهت بود که گفتم کار آسانی نیست.

 

س: میتوانید مشخصا به موردی اشاره بکنید ؟

ش: مثلا سن ازدواج . در کشورهای خاورمیانه در کل اش ، سن ازدواج بطور سنتی بسیار پائین هست و این در افغانستان سنتی بیشتر نمودار می یابد. بناء وقتی جوانان از نظر سنتی تنها به این می اندیشند که چطور در سن پائین تشکیل خانواده بدهند ؛ بدین صورت است که جوانان درگیر مشکلات خانوادگی میشوند و از یک نیروی محرکه فعال بصورت یک نیروی  غیر متحرک در می آیند و این است که از علاقه و بالندگی شان باز می مانند.

زیرا این را وظیفه شان می دانند که در سن بیست سالگی دختران خانه نشین شوند و آقایان نیز درگیر مشکلات تامین معیشت خانواده شان میشوند؛ این ها برای یک جامعه ای که به امید جوانانش دل می بندد و آینده را در گرو جوانانش میداند ، در واقع مشکل آفرین هست و باید از یک چنین  سنت های ناپسند فاصله گرفت و آنها را  کنارش گذاشت تا بتوان به رشد هنر رسید و با بودن این موانع ، هنر هیچ وقت رشد نخواهد کرد.

 

س: خودت به افغانستان و گسترش کارهای فرهنگی و هنری چقدر علاقه مند هستید و آیا اگر دوباره زمینه ایجاد شود که بتوانی افغانستان بروی این کار را خواهی کرد؟

ش: حتما اگر فرصت بیابم . بخصوص علاقه مندم که این گروه نو تاسیس " آفتاب " را کمک کنم که روی پایشان بایستند. به هر حال ، ما رابطه ای هنری خود را با افغانستان حفظ خواهیم کرد و گروه دوسولیل مایل هست که هنر در افغانستان به رشد و بالندگی برسد.

 

س: حالا بر می گردیم به اینجا یعنی به کارهای که در حال اجراء دارید. این بار اول است که شما در آسترالیا آمده ای؟

ش: نه . این دومین بار هست . بار اول در سال 2002 در جشنواره هنری سدنی شرکت کرده بودم.

 

س: با این وجود ، تا اندازه ای بخصوصیات آسترالیا و تماشاچیان اینجا آشنا هستید ؛ فکر می کنید که استقبال از کار شما در چه سطحی بوده ؟

ش: استقبال بسیار بالای از ما شده است و این هم به چند دلیل میتواند باشد. اولا ، دولت محلی ویکتوریا نسبتا یک دولت دست چپی هست و حال و هوای نمایشنامه " آخرین کاروانسرا " بیشتر به مذاق شان جوردر می آید. زیرا بیشتر صحنه های که مربوط به آسترالیا اند در واقع یک نوع انتقاد از سیاست مهاجرتی این کشور هست که این به ذات خود در ایالت ویکتوریا میتواند از جذبه های زیادی برخوردار باشد ؛ که هست. در ثانی ، خوب  ، فرایند گزینش دولت محلی نیز ریشه در خود مردم دارد. این مردم اند که از کار ما استقبال کرده و می کنند .

 

س: شما این نمایشنامه را در سایر کشورهای اروپایی هم اجرا کردید ؟ و در آنجا استقبال از کار شما در چه سطحی بود؟

ش: بلی . ما در کشورهای مختلف اروپایی که مسیر پناهجویان است این تئاتر را اجرا کردیم . تقریبا در تمام این کشورها از کار ما به گرمی استقبال شده است. فقط در انگلیس و آمریکا ما زیاد روی خوشی از مردم ندیدیم. در آمریکا خیلی ها اصلا نمی فهمیدند که اصولا " پناهجو " یعنی چه ؟ وقتی موضوع از اساس دچار مشکل باشد ، مسلم است که استقبال از تئاتری مثل " آخرین کاروانسرا " که مربوط است به مسئله پناهندگی ، زیاد برای تماشاچی دلچسپ نباشد.

 

تشکر از اینکه وقت تان را در اختیار ما نهادید