گروه هنری میچد

این وبلاگ منعکس کننده نظرات و دیدگاه های گروه هنری میچد می باشد!

گروه هنری میچد

این وبلاگ منعکس کننده نظرات و دیدگاه های گروه هنری میچد می باشد!

مصاحبه با شقایق بهشتی ( از گروه هنری دوسولیل فرانسه)

(اشاره)

ما چند مصاحبه با دست اندرکاران گروه هنری تئاتر دوسولیل را به نشر می سپاریم که در قالب گروه هنری دوسولیل از فرانسه به فستیوال هنری ملبورن شرکت نموده بودند. این گروه با سرپرستی خانم آرین مونچکین با نمایش " آخرین کاروانسرا " در جشنواره هنری ملبورن اشتراک ورزیده بود. آخرین کاروانسرا نمایشی است با موضوع پناهندگی  از داستان و سرگذشت زندگی پناهجویان افغانستانی ، ایرانی ، عراقی و کرد. آخرین کاروانسرا از استقبال فراوانی در جشنواره ملبورن برخوردار بود و یکی از دیدنی ترین قسمت این جشنواره. همین تئاتر و نمایشنامه توانست برترین جایزه هنری جشنواره را بخود اختصاص دهد. متاسفانه نتوانستیم بخواطر مصروفیات زیاد  خانم آرین ( سر پرست گروه دوسولیل ) با وی مصاحبه ای داشته باشیم ولی با چند تا از اعضاء این گروه گپ و گفتی دوستانه ای انجام داده ایم. خانم شقایق بهشتی ایرانی الاصل فرانسوی بعنوان دستیار اجراء نمایش و عزیزالله همراه از افغانستان و موریس دیروزر کسانی اند که بما فرصت دادند تا از نزدیک گپ و گفتی داشته باشیم. اینک در پی مصاحبه با شقایق بهشتی را بدست نشر می سپاریم . امید است که برای خوانندگان مفید و سودمند واقع شود. 

 

تهیه و ترتیب از : عارف فیاضی و ابوالقاسم جاوید

 

سوال : متولد چه سالی هستی؟

شقایق: من متولد سال 1354 خورشیدی در تهران هستم ولی من هیچ وقت ایران زندگی نکرده ام یعنی از یکسالگی همراه والدینم به فرانسه آمده و در واقع بزرگ شده فرانسه می باشم

 

س: از چه سالی به گروه دوسولیل پیوسته ای؟

ش: 5 سال پیش

س:چطور شد که تصمیم گرفتی به این گروه بپیوندی؟

ش:من در سن 17 سالگی  نمایش "لیزا تریت " یک نمایش تراژدی عشقی را در آنجا دیدم و بی نهایت تحت تاثیر این نمایش قرار گرفتم . از طرف دیگر از یک خانواده هنری میایم .پدرم دکترای ادبیات نمایشی دارد و از کودکی خودم را در محیط هنری یافتم و بهمین رو ، میخواستم در محیط هنری هم کار کنم. وقتی در دانشگاه دوره فوق لیسانس زبان فرانسه بودم ، یکمرتبه به سرم زد که دانشگاه را ترک بکنم و دلم میخواست که وارد دنیای هنر بطور عملی شوم نه بصورت تئوری. البته همانطور که میدانید ، در فرهنگ ما زیاد رسم نیست که یک دختر خانم برود و در تئاترو این قبیل کارها سهم بگیرد و از سوی دیگر ، والدینم مرا طوری پرورش داده بودند که از نظر روحی باید استاد دانشگاه بشوم ولی ، با همهء این موانع من لحظه فکر کردم که این خودم نیستم که در باره سرنوشتم تصمیم میگیرم . یعنی عنعنات و خانواده هستند که سرنوشت ما را تقدیر می زنند. بناء در صدد برآمدم که درتصمیم آینده و سرنوشتم را خودم بگیرم و بهمین رو ، دانشگاه را ترک کردم وبه گروه دوسولیل پیوستم.

 

س: به چه صورت به این گروه منظورم گروه دوسولیل پیوستی؟

ش: در آن زمان خانم ( منظورش خانم آرین مونچکین هست سرپرست گروه دوسولیل ) ورکشاب داشتند و وقتی آمدم و خودم را معرفی کردم مرا پذیرفت و بعد از ختم دوران ورکشاب ، خانم تصمیم گرفت که من هم عضو گروه باشم و در گروه باقی بمانم .

 

س: در نمایشنامه حاضر که در ملبورن اجرا می کنید شخصا شما چه نقشی دارید؟

ش:نقش یک جوان افغانی ، نقش یک جوان ایرانی و نقش یک مترجم آسترالیایی را بازی می کنم .

 

س: پیش از آنکه این تئاتر یا نمایش روی صحنه بیاید ، شما با خانم آرین کمک کرده اید در قسمت مصاحبه با پناهجویان یعنی در واقع دستیارش بودید، من درست گفتم؟

ش: بلی ، کاملا . من مدت یکسال همراه خانم در آسترالیا ، اندونزی ، نیوزیلند و خود فرانسه مستقیما نقش یک ترجمان گروه برای مصاحبه با پناهجویان را بعهده داشته ام . زیرا در آنوقت من تنها عضوء گروه بودم که بزبان فارسی مسلط بودم وازین جهت سودمند واقع شدم و توانستم همراه خانم در جمع آوری مصاحبه ها ویرا همراهی کنم و برای تکمیل این پروژه من ترجمان رسمی بودم.

 

س: چطور شد که بیشتر صحنه های این نمایشنامه { آخرین کاروانسرا } مربوط اند به پناهجویان افغان؟

ش:خوب ، بعد از دهه هشتاد میلادی بخواطر جنگ های داخلی افغانستان ، افغانها بیشترین پناهجویان دنیا را تشکیل میدادند . گرچند در حد کمترش ، پناهجویان ایرانی ، عراقی و کرد را میتوان در اکناف دنیا دید ولی رویکرد و مطالعه وضعیت پناهجویان افغان همه جا آسان بنظر می رسید.

 

س: خوب شما گفتید که نقش یک مترجم را بعهده داشتید ، درست که زبان پناهجویان  فارسی است ولی لهجه ها فرق دارد و بویژه برای شما که در فرانسه بزرگ شدید  وقتی با پناهجویان افغان مصاحبه می کردید احساس نمی کردید که هنگام صحبت تان با پناهجویان دچار مشکل ارتباطی هستی؟ بصورت دیگر اینکه آیا مواردی بود که شما نتوانسته باشی براحتی سوالات را برای آنها تفهیم و جواب آنها را هم باسانی درک بکنی؟

ش: من هم پیش از آغاز کار نگرانی داشتم . ولی وقتی مصاحبه ها را شروع کردیم  و با آنها گپ می زدم ، نگرانی ام رفع شد. ما زبان مشترکی داریم البته با تفاوت لهجه. تصور نمی کنم که این تفاوت لهجه آنقدر زیاد باشه که در ارتباط برقرار کردن مشکلی بوجود بیاورد. ممکن است که بعضی اصطلاحات و واژه ها فرق کنند مثلا شما بگید چوکی و ما بگیم صندلی ولی مشکل عمده وجود ندارد. شما اگر ایران هم بروید می بینید که لهجه شمال ایران با تهران یکی نیست .

 

س: گروه دوسولیل چند ماهی قبل سفری داشت به افغانستان . آیا شما هم در این سفر گروه را همراهی می کردید؟

ش: بلی . ما در ماه جون چهل نفر رفتیم آنجا و یک ورکشاب یک ماهه  تهیه کردیم  برای جوانان آزاد که علاقه مند بکار تئاتر بودند ورکشاب دادیم نه دانشجویانی از دانشگاه هنری را. بعد از دوره ورکشاب ، خانم آرین برای بیست تن از کسانی که در ورکشاب سهم گرفته بودند ، توصیه کرد که گروه خودشان را تشکیل بدهند و کارهای هنری شان را شروع کنند که همین بیست نفر ، گروه آفتاب را تشکیل دادند و تمرینات شان را شروع کردند. نتیجه کار آنها همان تئاتر رومئو و ژولیت در تئاتر تابستانی کابل بود که البته موفقیت های هم داشت. البته وقتی ما افغانستان را ترک کردیم و رفتیم آمریکا برای اجرای آخرین کاروانسرا ، از آنجا پیغام رسید که دوستان در گروه آفتاب در اجرای نمایش شان دچار مشکل شده اند و احتیاج به کمک دارند . همانجا بود که خانم آرین با عجله مرا و آقای موریس دیروزر را از نیویورک  به کابل فرستاد و من برای باردومم به کابل رفتم.

 

س: گروه شما تصمیم دارد که کار را ادامه دهد در افغانستان ؟ زیرا شما حالا  نوزادی دارید آنجا بنام گروه تئاتر آفتاب که دقیقا همان معنی دوسولیل را دارد .

ش:البته که بلی . همانطور که شما اشاره کردید گروه آفتاب نوزادی هست که باید به ثمرش رساند و بعلاوه ، اکنون ما رابطه ای عمیقی با گروه آفتاب در کابل داریم . تازه ما وقتی رفتیم افغانستان چیزهای زیادی آموختیم و از آموخته هامان در نمایشنامه " آخرین کاروانسرا " هم بهره های فراوانی برده ایم. افغانستان کشوریست که در راه بازسازی اش قرار دارد؛ تئاتر و هنر نیز در این کشور باید بازسازی شود.

 

س: شما در افغانستان رفتید و همه چیز را را نزدیک دیدید ، در کل زمینه کارهای هنری را چگونه ارزیابی می کنید؟

ش:من شناختی زیادی آز آنجا ندارم ولی برداشت های اولیه من بعد از صحبت های که با جوانان داشتم  ، من امیدی زیادی می بینم . کشوری که بعد از چندین دهه جنگ وویرانی باقی مانده از آثار جنگ بیرون آمده  ، میشود گفت که امیدواریهای زیادی  در آن دیده میشود ولی کار زیادی میخواهد تا بتوان اثار چندین دهه جنگ را از تمام زوایای زندگی مردم آن زدود واین کار یک شبه امکان پذیر نیست . بخصوص زدودن آثار جنگ و بدبختی در بخش فرهنگی کار آسانی بنظر نمی رسد و بازهم بخصوص وقتی پای سنت و رسومات بمیان بیاید شکستن این حصار مشکل تر از هر امری دیگریست. البته بعضی سنت ها زیبا اند و بعضی سنت ها جامعه را بیشتر به عقب می راند. آنچه که مربوط به بازسازی فرهنگی میشود باید اول تشخیص داد که از میان آثار مخرب جنگ و سنت های بسته آن چه چیزی را باید گذاشت کنار تا جوانان بتوانند رشد کنند. وازین جهت بود که گفتم کار آسانی نیست.

 

س: میتوانید مشخصا به موردی اشاره بکنید ؟

ش: مثلا سن ازدواج . در کشورهای خاورمیانه در کل اش ، سن ازدواج بطور سنتی بسیار پائین هست و این در افغانستان سنتی بیشتر نمودار می یابد. بناء وقتی جوانان از نظر سنتی تنها به این می اندیشند که چطور در سن پائین تشکیل خانواده بدهند ؛ بدین صورت است که جوانان درگیر مشکلات خانوادگی میشوند و از یک نیروی محرکه فعال بصورت یک نیروی  غیر متحرک در می آیند و این است که از علاقه و بالندگی شان باز می مانند.

زیرا این را وظیفه شان می دانند که در سن بیست سالگی دختران خانه نشین شوند و آقایان نیز درگیر مشکلات تامین معیشت خانواده شان میشوند؛ این ها برای یک جامعه ای که به امید جوانانش دل می بندد و آینده را در گرو جوانانش میداند ، در واقع مشکل آفرین هست و باید از یک چنین  سنت های ناپسند فاصله گرفت و آنها را  کنارش گذاشت تا بتوان به رشد هنر رسید و با بودن این موانع ، هنر هیچ وقت رشد نخواهد کرد.

 

س: خودت به افغانستان و گسترش کارهای فرهنگی و هنری چقدر علاقه مند هستید و آیا اگر دوباره زمینه ایجاد شود که بتوانی افغانستان بروی این کار را خواهی کرد؟

ش: حتما اگر فرصت بیابم . بخصوص علاقه مندم که این گروه نو تاسیس " آفتاب " را کمک کنم که روی پایشان بایستند. به هر حال ، ما رابطه ای هنری خود را با افغانستان حفظ خواهیم کرد و گروه دوسولیل مایل هست که هنر در افغانستان به رشد و بالندگی برسد.

 

س: حالا بر می گردیم به اینجا یعنی به کارهای که در حال اجراء دارید. این بار اول است که شما در آسترالیا آمده ای؟

ش: نه . این دومین بار هست . بار اول در سال 2002 در جشنواره هنری سدنی شرکت کرده بودم.

 

س: با این وجود ، تا اندازه ای بخصوصیات آسترالیا و تماشاچیان اینجا آشنا هستید ؛ فکر می کنید که استقبال از کار شما در چه سطحی بوده ؟

ش: استقبال بسیار بالای از ما شده است و این هم به چند دلیل میتواند باشد. اولا ، دولت محلی ویکتوریا نسبتا یک دولت دست چپی هست و حال و هوای نمایشنامه " آخرین کاروانسرا " بیشتر به مذاق شان جوردر می آید. زیرا بیشتر صحنه های که مربوط به آسترالیا اند در واقع یک نوع انتقاد از سیاست مهاجرتی این کشور هست که این به ذات خود در ایالت ویکتوریا میتواند از جذبه های زیادی برخوردار باشد ؛ که هست. در ثانی ، خوب  ، فرایند گزینش دولت محلی نیز ریشه در خود مردم دارد. این مردم اند که از کار ما استقبال کرده و می کنند .

 

س: شما این نمایشنامه را در سایر کشورهای اروپایی هم اجرا کردید ؟ و در آنجا استقبال از کار شما در چه سطحی بود؟

ش: بلی . ما در کشورهای مختلف اروپایی که مسیر پناهجویان است این تئاتر را اجرا کردیم . تقریبا در تمام این کشورها از کار ما به گرمی استقبال شده است. فقط در انگلیس و آمریکا ما زیاد روی خوشی از مردم ندیدیم. در آمریکا خیلی ها اصلا نمی فهمیدند که اصولا " پناهجو " یعنی چه ؟ وقتی موضوع از اساس دچار مشکل باشد ، مسلم است که استقبال از تئاتری مثل " آخرین کاروانسرا " که مربوط است به مسئله پناهندگی ، زیاد برای تماشاچی دلچسپ نباشد.

 

تشکر از اینکه وقت تان را در اختیار ما نهادید

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد